تمام حقوق مادی و معنوی این وبلاگ متعلق به هنر9 می باشد و استفاده از مطالب آن با ذکر منبع بلامانع است دعای عظم البلا رمان زندگی شیرین من قسمت 2 Make your flash banner free online
دنیایی از رمان های آموزنده و طنز و احساسی

رمان زندگی شیرین من قسمت 2

 

کتاب هامو توی کمدم گذاشتم و با خیال راحت اومدم توی حال کنترل تلویزیون برداشتم و زدم شبکه نسیم؛ تلویزییون :بخند خندوانه بخند خندوانه بخند خندوانه  بخند خنده داره بخند خندوانه بخند خندوانه بخند خندوانه  بخند خنــــــــده دارهتلویزیون داشت خندوانه را پخش میکرد که میان برنامه تموم شد ورامبد با هومن عبداللهی شروع به صحبت کرد. زهره از اتاقش اومد بیرون و روبه روی تلویزیون وایستاد و گفت من عاشق این بازیگره ام خیلی باحاله فرهاد می شناسیش که؟؟؟؟

فرهاد:همون که توی پایتخت بود میگفت شاسی بلند شاسی بلند.زهره: آره دیگه.زهره اومد کنارم روی مبل نشست و هردومون رفتیم توی تلویزییون که ببینیم چی میگن. ساعت حول وحوش 12:30 بود که خندوانه تموم شد و اذان پخش شد. مادرم توی آشپز خانه داشت فسنجون درست می کرد که من رفتم کنارش و بهش خسته نباشی گفتم. مادرم گفت:چی ثبت نامت تکمیل شد.گفتم آره فقط باید 5000تومن ببرم برای کتابهام.

مادرم: فرهاد چقدر پول باید بدیم.بسه دیگه.اگه از فردا خاستی پای گوشی یا اون اسمش چیه کلش یا تلوزییون بشینی خداشاهده به بابات میگم. اینقدر پول خرجت کردیم بشین درست بخون. خیلی زشته که اینقدر تنبلی.کلاست از کی شروع میشه؟؟؟؟گفتم از فردا هفته دوبار در هفته.

زهره:مامان مامان. مادرم: چیه دخترم. زهره: مامان یه کتاب همراه با سی دی دوستم گرفته برای کنکور میگه خلاصه همه ی درس های عربی اونم تازه با سؤالات کنکوری 10سال اخیر می خوام بگیرم باشه بگم به دوستم برای منم بگیره میگن کتاب پر محتوایی هستش باشه؟؟؟؟؟مادرم:مگه هفته پیش اینقدر کتاب و سی دی نگرفتی همینا رو بخون اگه دقیق بخونی یه جای خوب قبول می شی بگو به دوستت نمی خوام.
زهره:مامان ، مامان خوبم من که مثل فرهاد نیستم قول میدم حسابی بخونمش.
فرهاد:مامان یه چیـــــــزی بهش میگم.فکر کرده خیلی درس خونه.با این قیافش.
زهره:هرچی نباشم از تو که زرنگ ترم، تنــــــبل.اگه یه بار دیگه ام فوش دادی احترام بزرگتر گوچیک تر سرم نمیشه یه چیزی بهت میگم.
فرهاد:برو مینیم بابا فوتت کنم می ری می چسبی به دیوار بچه سوسول.
مادرم: بسه دیگه شماهام. براتون متأسفم که می پرید بهم. شماها الگوی سارا هستید خوبه الان نیستش.
زهره:پس بگم برام بگیره؟؟؟؟
مادرم:نه مامان جون نمی خواد. بیشتر از این حرصم ندید. برید نماز هاتون بخونید.
زهره با ناراحتی به اتاقش رفت منم همین جور.با خودم کمی فکر کردم که چرا من با خواهرم این جور رفتار می کنم. باید به عنوان بزرگتر اخلاقم خوب کنم که همه دوست داشته باشن اخلاقشون مثل من بشه. ولی تقصیر خودشم هست.حالا ولش کن.وضو ساختم و اذان واقامه گفتم و شروع به نماز خوندن کردم آخر نمازم به سجده رفتم وبه خدا گفتم: ای خدا خودت بهم کمک کن تا اخلاقم با همه خوب بشه. خدایا خودت بهم توفیق زرنگ بودن در درس ها رو بهم بده. خدایا پول اینترنتم اگه بگم مادرم میگه الان نداریم خودت جورش کن.اللهم صل علی محمد وآل محمد.

یه چادری روی زمین پهن کردم و چسب وقیچی از کشو اوردم و شروع کردم به جلد کردن کتاب هام(کتاب های زبان خارجه) خدارا شکر 6تا کتاب بیشتر نبود سریع تموم شد. مامانم اومد توی اتاق وبهم گفت: فرهاد پاشو 20تا نون از کنار خیابون بگیر . بدو پسرم نون برای ظهر نداریم. بیا اینم 5000تومان بدو زود باش.
به مادرم گفتم مامان الان ساعت یک ونیم ظهره بستس. بعد از ظهر میرم.
مادرم: پس 2تا نون بیشتر نداریم اونم مال سارا و زهره است توهم نباید نون بخوری!!!گفتم باشه هرچی هست سر من خالی کنین ولی من میخوام از این دقیقه به بعد اخلاقم باهمه خوب شه.
تق تق تق.خواهر خوبم.خواهر خوشکلم.وارد اتاقش شدم و روی تختش کنارش نشستم و دست به گردنش انداختم و بهش گفتم بابت اون حرفها یا نه بابت همه حرف های ناراحت کننده ازت عذر خواهی می کنم. باشه؟؟؟؟؟؟؟
زهره:حالا چون اومدی منت کشی می بخشمت بعضی از این دعواها هم تقصیر منه توهم منو ببخش..

مادرم داشت از پشت در مارو دید می زد یه باره اومدش تو و به هردومون گفت آفرین به شما میگن خواهر برادر مهربون.آفرین. خیلی خوشحالم کردین.ومخصوصا خدارا بیشتر. با خوشحالی به اتاقم اومدم و روی تختم با خیال راحت دراز کشیدم و یه آه بلند کشیدم وبه خودم گفتم این کار خدا بود که یکدفعه اخلاقم خوب شد. خدایا1000مرتبه شکر. بقیه ی حاجتم رو به همین روال مستجاب کن. چاکرتم
کمی استراحت کردم دیدم گرسنمه پا شدم به طرف آشپزخانه دیدم مادرم داره سفره قاشق و چنگال و... آماده میکنه و زهره هم داره سالاد با دستای خوشکلش تزیین میکنه.سفره رو از مادرم گرفتم و پهنش کردم که یه باره زنگ در به صدا اومد سارا بود و بابا.(بابام هیچ موقع نمیومد به خونه اما اینبار چون سارا رو باید می رسوند اومد برای ظهر خونه)

بابا:سلام به اهل خانه سارا: سلام داداشی ،اومدش توی آشپزخونه سلام مامانی سلام خواهر جون. دوید وبه اتاق رفت. بابا:خانوم 5 تا بستنی قیفی گرفتم عصری که همگی هستیم بزنیم توی رگ. الان بزار توی فریزر تا آب نشه. من داشتم سفره رو می چیدم .

فرهاد:سلام بابا ، سلام باباجون. بابام به انباری رفت تا لباسای کارشو در بیاره. همگی نشستیم سر سفره.من میون زهره و سارا و کنارمونم مامان و بابا هم بهمون ملحق شد.داشتیم غذامون می خوردیم که گوشیم به صدا در اومد. با تعجب پاشدم وبه خودم گفتم این موقع کیه سر ظهریه!!!!!!!
فرهاد: الو
سلام آقای علیان.
بله خودم هستم.
من از سرویس شاتل مزاحم می شم می خواستم بگم تولدتون مبارک وبه خاطره این روز مبارک5گیگابایت اینترنت به مدت نامحدود هدیه بهتون بدم. یک ساعت دیگه براتون واریز میشه ممنون خدا حافظ.
فرهاد: تولــــــــد آهان 94/4/20 آره دستتون درد نکنه که دیدم قطع کرد تلفن.
با خوشحالی خیلی زیاد به سر سفره اومدم و گفتم امروز تولدمه چرا یکی به من نگفته. بابا و مامانم و زهره می دونستن اما به من نگفتن اما سارا همین که فهمید امروز تولدمه پاشد وبوسم کرد و پای سفره بهم تبریک گفت. منم به خاطره سرویس اینترنت حسابی خوشحال بودم. بابام و مامان بهم گفتن غذات بخور که بعدا دربارش صحبت کنیم. خواهرم سارا بعد ازاین که غذاش خورد سریع رفت تواتاق و داد زد هیچ کی حق نداره بیاد تو اتاق تا15 دقیقه. میخوام یه کادوی تولد برای داداشم درست کنم. زهره هم مشکوک می زد رفتش تو اتاقش.
مامانم هم دست بابام گرفتش و گفتش بیا کارت دارم اونا هم رفتن توی آشپزخونه.
من روی مبل جلوی تلوییزیون تنها موندم.خیلی خوشحال بودم که امروز تولدمه. ومخصوصا خوشحال بودم از اوم مگابایتی که شاتل قراره بهم بده.نیم ساعتش گذشته بود.
دیدم یه موقع همه اومدن. دوتا خواهرم وپدر ومادرم. همه شونم یه چیزی دستشون بود. واااای خدای من چه روزیه امروز.
سارا برام یه کادوی روزنامه ایی اورد.معلوم بود یه چیز خیلی کمی برام گذاشته و با روزنامه کادو کرده. ازش گرفتم ازش تشکر کردم و اونم منو بوسم کرد منم همین جور.
پدرم بستنی هارو اورده بود مه یکی یکی تقسیم کرد و منو بوسید بهم گفت:فرهاد اگه کمه منو ببخش خودت که از اوضاعم خبر داری ندارم هر موقع پول گیرم اومد یه کادوی خوب برات می گیرم.. منم درجواب گفتم این چه حرفی خیلی هم خوبه.ممنون. دست بابا رو بوسش کردم خیلی زبر و سیاه بود که کمی اشک توی چشمم جمع شد.بابام هم منو بوسید. توی دلم به خودم گفتم چقدر پدرم برامون زحمت می کشه.
سارا اومد جلوم و یه کادوی متوسطی بهم داد باهم روبوسی کردیم و بهش گفتم عاشقتم.
مامانم هم 10000تومن پول بهم داد بهم گفت تولدت مبارک پسرم.و روم بوسید منم دستش بوسیدم.
بابام تلویزییون رو روشن کرد که ببینه اخبار چی میگه .  و سارا و زهره و مامان نشستند کنارم تاببینن تو این کادو ها چیه؟
منم شروع کردم به باز کردن کادوی سارا جونم که دیدم 1000تومن پول با یه نقاشی قشنگ که با آبرنگ و گواش کشیده بود درونش بود. بازم بهش گفتم ممنون.اونم بهم گفت دیروز بابا بهم 1500داد هزار تومنش جمع کردم که امروز که وقتشه بهت بدم.
 نوبت رسید به آخرین کادو اونم کادوی زهره.بازش کردم دیدم یه پیرهن خیلی قشنگ به رنگ آبی تیره و یه اسپری مو. باز ازش تشکر کردم و بهش گفتم خواهرم چند روزی بود اسپری موم تموم شده بود ممنون که به فکرمی.
بابام داشت اخبار گوش می داد یه دفعه گفت:خاب مبارک باشه. تموم شد؟؟؟ بزارید ببینیم اخبار چی میگه!!!!

ساکت شدیم تا بابام اخبارشو ببینه. توی اخبار داشت میگفت می خوان کنکور بردارن. یارانه هاهم ریخته شده. توی تبریز هم بمب گزاشتن. مزاکرات ایران و آمریکا1+5 هنوز ادامه دارد و......که من پا شدم و به اتاقم رفتم تا کمی استراحت کنم. یادم اومد که خداوند دو تا از حاجتم برآورده کرده به این خاطره سجده شکر به جا آوردم و 100شکر لله در سجده گفتم در حین گفتنم خواهر کوچیکم سارا اومدش تو.

بهم گفت:داداشی داری چیکار میکنی؟منم 10تا دیگه تا100 تا ذکرم مونده بود سریع گفتمشون و بلند شدم از سجده و سارا رو روی پام نشوندم وبهش گفتم: عزیزم من ظهر که اذان گفتن من نمازم خوندم وبعدش به سجد رفتم و به خدا حاجاتم گفتم تو نمی دونی که بعد یک ساعت بعضی از حاجاتم روا شد باورت می شه؟؟؟؟؟

سارا: راست می گـــــــــی؟؟؟ در جوابش گفتم دروغگو دشمن خداست. سارا: منم یک ساله دیگه مونده تا به تکلیفم.هرموقع به تکلیف رسیدم حتما به خدا می گم حاجتمُ.سارا: پس چقدر خدا مهربونه داداشی؟؟!!!!منم بهش گفتم بی نهایت خدا مهربونه.سارا: معلم مون امروز سر کلاس قرآن به هممون گفت خداوند حاجت همه رو گوش میده و حاجت همه رو روا می کنه فقط یکم دیر یا زود داره همیــــــــــــن. فرهاد: اسم خانومتون چیه؟؟ سارا: خانوم صادقی اینقدر مهربونه. اسم خانوم مونم بلدم اما زشته بگم آخه تو داداشی مردی!!
 فرهاد: خاب نگــــــــــــو مگه چی میشه من که کاری به خانوم تون ندارم سارا: نرگس خانوم.
مادرم: فرهاد فرهــــاد باباتون درد کمرش بیشتر شده پاشو زنگ بزن اورژانس تا بابات ببریم بیمارستان امیرالمؤمنین. پاشو دیگه!!!
پریدم توی حال دیدم بابام داره درد می کشه!!! گوشیم برداشتم. شماره گرفتم 115

-اورژانس   بله بفرمایید.خانوم بابام حالش بده اگه میشه سریع تر به این آدرس بیایید        آدرستون: خ اردشیر کوچه ی آقاسی یا فرعی 15 پلاک 43 سریعتر لطفا.
فرهاد: بابا الان ماشین میادش. چی شد یک دفعه؟؟؟؟  بابا: هیچی کارت من توی کتمه بردار رمزشم 1155 100تومن داخلشه .زیر فرشم 200تومن هست اینارو پیشت داشته باش که اگه لازم شد بدی.اورژانس اومد و کمک کردیم بابا رو داخل آمبولانس گذاشتیم و من و مامانم و زهره و سارا باهاش رفتیم.

داخل بیمارستان شدیم. "آقای صالحی به اتاق عمل"   "آقای صالحی به اتاق عمل"ما هم داشتیم پشت سر تخت بابام میومدیم.
بابام رو توی یکی تخت ها اتاق شماره26 بستری کردند. مامانم پیوسته تاراحت و توی چشماش اشک بود زهره همین که مامان رو میدید گریه می کرد.
سارا هم که نمی دونست چرا اینجا اومده. خلاصه دکترش اومد وگفت این پدرتونه گفتم بله! گفت باید معاینه بشه و در صورت لزوم باید عمل بشه. همه مون هاج و واج از این حرف. بابام هم که ناله می کرد و می گفت وااااای کمرم.
دکتر همه مارو بیرون کرد تا بابا رو معاینه کنه نزدیک نیم ساعت من وخونواده بدون بابامون روی صندلی انتظار نشستیم. تا اینکه دکتر اومد و گفت: متأسفانه باید عمل بشه. دکترش تند تند داشت به طرف یه اتاق دیگه ایی می رفت که من بهش گفتم آقای دکتر بابام کمرش خوب می شه؟؟؟؟
دکترش جواب داد نمی دونم دست خداست. انشاالله خوب می شه. نگران نباشید.
دکتر: خانوم چرا از تختتون اومدید پایین. خانوم پرستار ..............................
من برگشتم به اتاق دیدم به بابام یه مرفین زدن تا دردش بخوابه. مامان: چی شد باید عمل بشه؟؟؟ گفتم آره
مادرم: خاب پناه بر خدا. فرهاد دست خواهرات بگیر و ببرشون خونه سریع. دور بابات خلوت کن.آفرین پسرم.
منم با سختی اونا رو به خونه(آژانس)رسوندم چون می خواستند کناره بابا باشن.
داخل خونه به زهره و سارا گفتم بعد نماز هاتون برای بابا خیلی دعا کنین. باشه؟؟؟
فرهاد: منم دارم می رم توی بیمارستان که اگه دارویی چیزی خواست براشون بگیرم. خداحافظ.فرهاد: راستی بیا زهره 20تومن پیشت باشه لازمت میشه. خداحافظ مواظب خودتون باشید. همین که داشتم می رفتم سارا داشت گریه می کرد.

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ سه شنبه 3 شهريور 1394برچسب:, ] [ 23:46 ] [ بنده ] [ ]